English    Türkçe    فارسی   

6
3920-3944

  • می نخورده عربده آغاز کرد  ** گشته در مجلس گران چون مرگ و درد  3920
  • هم‌چو اهل نفس و اهل آب و گل  ** در جهان بنشسته با اصحاب دل 
  • حق ندارد خاصگان را در کمون  ** از می احرار جز در یشربون 
  • عرضه می‌دارند بر محجوب جام  ** حس نمی‌یابد از آن غیر کلام 
  • رو همی گرداند از ارشادشان  ** که نمی‌بیند به دیده دادشان 
  • گر ز گوشش تا به حلقش ره بدی  ** سر نصح اندر درونشان در شدی  3925
  • چون همه نارست جانش نیست نور  ** که افکند در نار سوزان جز قشور 
  • مغز بیرون ماند و قشر گفت رفت  ** کی شود از قشر معده گرم و زفت 
  • نار دوزخ جز که قشر افشار نیست  ** نار را با هیچ مغزی کار نیست 
  • ور بود بر مغز ناری شعله‌زن  ** بهر پختن دان نه بهر سوختن 
  • تا که باشد حق حکیم این قاعده  ** مستمر دان در گذشته و نامده  3930
  • مغز نغز و قشرها مغفور ازو  ** مغز را پس چون بسوزد دور ازو 
  • از عنایت گر بکوبد بر سرش  ** اشتها آید شراب احمرش 
  • ور نکوبد ماند او بسته‌دهان  ** چون فقیه از شرب و بزم این شهان 
  • گفت شه با ساقیش ای نیک‌پی  ** چه خموشی ده به طبعش آر هی 
  • هست پنهان حاکمی بر هر خرد  ** هرکه را خواهد به فن از سر برد  3935
  • آفتاب مشرق و تنویر او  ** چون اسیران بسته در زنجیر او 
  • چرخ را چرخ اندر آرد در زمن  ** چون بخواند در دماغش نیم فن 
  • عقل کو عقل دگر را سخره کرد  ** مهره زو دارد ویست استاد نرد 
  • چند سیلی بر سرش زد گفت گیر  ** در کشید از بیم سیلی آن زحیر 
  • مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ  ** در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ  3940
  • شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد  ** سوی مبرز رفت تا میزک کند 
  • یک کنیزک بود در مبرز چو ماه  ** سخت زیبا و ز قرناقان شاه 
  • چون بدید او را دهانش باز ماند  ** عقل رفت و تن ستم‌پرداز ماند 
  • عمرها بوده عزب مشتاق و مست  ** بر کنیزک در زمان در زد دو دست