English    Türkçe    فارسی   

6
4405-4429

  • آنک او را چشم دل شد دیدبان  ** دید خواهد چشم او عین العیان  4405
  • با تواتر نیست قانع جان او  ** بل ز چشم دل رسد ایقان او 
  • پس معرف پیش شاه منتجب  ** در بیان حال او بگشود لب 
  • گفت شاها صید احسان توست  ** پادشاهی کن که بی بیرون شوست 
  • دست در فتراک این دولت زدست  ** بر سر سرمست او بر مال دست 
  • گفت شه هر منصبی و ملکتی  ** که التماسش هست یابد این فتی  4410
  • بیست چندان ملک کو شد زان بری  ** بخشمش اینجا و ما خود بر سری 
  • گفت تا شاهیت در وی عشق کاشت  ** جز هوای تو هوایی کی گذاشت 
  • بندگی تش چنان درخورد شد  ** که شهی اندر دل او سرد شد 
  • شاهی و شه‌زادگی در باختست  ** از پی تو در غریبی ساختست 
  • صوفیست انداخت خرقه وجد در  ** کی رود او بر سر خرقه دگر  4415
  • میل سوی خرقه‌ی داده و ندم  ** آنچنان باشد که من مغبون شدم 
  • باز ده آن خرقه این سو ای قرین  ** که نمی‌ارزید آن یعنی بدین 
  • دور از عاشق که این فکر آیدش  ** ور بیاید خاک بر سر بایدش 
  • عشق ارزد صد چو خرقه کالبد  ** که حیاتی دارد و حس و خرد 
  • خاصه خرقه‌ی ملک دنیا کابترست  ** پنج دانگ مستیش درد سرست  4420
  • ملک دنیا تن‌پرستان را حلال  ** ما غلام ملک عشق بی‌زوال 
  • عامل عشقست معزولش مکن  ** جز به عشق خویش مشغولش مکن 
  • منصبی کانم ز ریت محجبست  ** عین معزولیست و نامش منصبست 
  • موجب تاخیر اینجا آمدن  ** فقد استعداد بود و ضعف فن 
  • بی ز استعداد در کانی روی  ** بر یکی حبه نگردی محتوی  4425
  • هم‌چو عنینی که بکری را خرد  ** گرچه سیمین‌بر بود کی بر خورد 
  • چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل  ** نه کثیرستش ز شمع و نه قلیل 
  • در گلستان اندر آید اخشمی  ** کی شود مغزش ز ریحان خرمی 
  • هم‌چو خوبی دلبری مهمان غر  ** بانگ چنگ و بربطی در پیش کر