English    Türkçe    فارسی   

6
870-894

  • هیچ می‌گویند کین لبیکها  ** بی‌ندایی می‌کنیم آخر چرا  870
  • بلک توفیقی که لبیک آورد  ** هست هر لحظه ندایی از احد 
  • من ببو دانم که این قصر و سرا  ** بزم جان افتاد و خاکش کیمیا 
  • مس خود را بر طریق زیر و بم  ** تا ابد بر کیمیااش می‌زنم 
  • تا بجوشد زین چنین ضرب سحور  ** در درافشانی و بخشایش به حور 
  • خلق در صف قتال و کارزار  ** جان همی‌بازند بهر کردگار  875
  • آن یکی اندر بلا ایوب‌وار  ** وان دگر در صابری یعقوب‌وار 
  • صد هزاران خلق تشنه و مستمند  ** بهر حق از طمع جهدی می‌کنند 
  • من هم از بهر خداوند غفور  ** می‌زنم بر در به اومیدش سحور 
  • مشتری خواهی که از وی زر بری  ** به ز حق کی باشد ای دل مشتری 
  • می‌خرد از مالت انبانی نجس  ** می‌دهد نور ضمیری مقتبس  880
  • می‌ستاند این یخ جسم فنا  ** می‌دهد ملکی برون از وهم ما 
  • می‌ستاند قطره‌ی چندی ز اشک  ** می‌دهد کوثر که آرد قند رشک 
  • می‌ستاند آه پر سودا و دود  ** می‌دهد هر آه را صد جاه سود 
  • باد آهی که ابر اشک چشم راند  ** مر خلیلی را بدان اواه خواند 
  • هین درین بازار گرم بی‌نظیر  ** کهنه‌ها بفروش و ملک نقد گیر  885
  • ور ترا شکی و ریبی ره زند  ** تاجران انبیا را کن سند 
  • بس که افزود آن شهنشه بختشان  ** می‌نتاند که کشیدن رختشان 
  • قصه‌ی احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه‌السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه‌اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی‌جوشید ازو احد احد می‌جست بی‌قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم‌چون سحره‌ی فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی 
  • تن فدای خار می‌کرد آن بلال  ** خواجه‌اش می‌زد برای گوشمال 
  • که چرا تو یاد احمد می‌کنی  ** بنده‌ی بد منکر دین منی 
  • می‌زد اندر آفتابش او به خار  ** او احد می‌گفت بهر افتخار  890
  • تا که صدیق آن طرف بر می‌گذشت  ** آن احد گفتن به گوش او برفت 
  • چشم او پر آب شد دل پر عنا  ** زان احد می‌یافت بوی آشنا 
  • بعد از آن خلوت بدیدش پند داد  ** کز جهودان خفیه می‌دار اعتقاد 
  • عالم السرست پنهان دار کام  ** گفت کردم توبه پیشت ای همام